تورو من چشم در راهم شباهنگام.
شدم دختری که با سکوتشـــــ سنگـــ ــــــر میگیره
هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند
سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست . . .
پس دوست عزیز بخوانش با لبخند
خداوندا
دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست ، با لالایی مهربان خود ، آرام کن
تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم . . .
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . .
فروختن "مواد" در آن "آزاد" است ،
اما گرفتن "دستان" کسی که دوستش داری ...
در آن "جرم" است !!!
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار می فهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیـــــلا رنج مجـــــــنــون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
حرف , بسیار اما هیچ کس همدرد نیست
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف دکترها قبول آرام می گیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار می فهمد فقط
تشنه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط !!