تورو من چشم در راهم شباهنگام.
شدم دختری که با سکوتشـــــ سنگـــ ــــــر میگیره
تنها یک حرف مرا آزار میدهد ، حتی یک کلمه هم نمیشود
راستی خدا به آدمای توی فیلما که… پَرگار های خوبــی شُدیم خوب هَمدیگَر را دور مــی زَنیم سرنوشت من بی تو چقد سخته که تو چشای کسی که قلبتو بهش دادی... جاش یه زخم همیشگی به دلت داده... زل بزنی.. وبه جای اینکه لبریز از نفرت بشی... حس کنی هنوز دیوونشی... ودوسش داری...
تنها یک حرف مرا هر روز غمگین تر میکند …
همان یک “ن” که در ابتدای “بودنت” نشسته است
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند
آخرش خوشبخت می شن حسودیم می شه…
خدایـــا…
نمی خوای یه ذره بزنی بره جلو..؟
جمله بی فاعلی ست
که فعلش تعطیل استــــــــــــــــ . . . !