سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تورو من چشم در راهم شباهنگام.

شدم دختری که با سکوتشـــــ سنگـــ ــــــر میگیره

سلام دوستان این داستان وخودم نوشتم امیدوارم  خوشتون بیاد تا دیر نشده بریم سراغ داستانم
                                     بهترین را برایش خواستم     

بی او از کوچه های تاریک شب با هراس زیاد می گذشتم و عکسش در آغوشم بود چشمان براق گربه ی سیاهی آزارم می داد
 
ناگهان دو نور به زمین افتاد نور اول گذشت وهیچ اثری از آن باقی نماند اما نور دوم بر جلویم افتاد نور ستاره ای دنباله دار

بود سریع آرزو کردم که عشقم روزی ببینمت و آن روز شاد باشی اما ستاره دنباله دار چشمکی زد و گفت ( قبل از اینکه این جا

بیایم در دستان عشق تو بودم واو آرزو کرد که هر چه سریع تر رابطه ی بینتان تمام شود و او به عشق دیگر خود ش برسد

ولی تو بهترین را برایش آرزو کردی ) آن لحظه عکسش از دستم افتاد و شیشه ی قاب عکس خورد شد وستاره ی دنباله دار

از بین رفت ومن همه چیز را فراموش کردم ولی انگار باز هم در دنیا چیزی را کم داشتم و احساس تنهایی می کردم ...امیدوارم خوشتون بیاد


چهارشنبه 92/11/9 | 7:26 عصر | رهگذر | نظر

ghalebhaa