پيام
+
نفسي ديگر نيست، بسته راهش را بغض
بي صدا مي گريم، به خودم مي خندم
اشک در چشمم نيست، گونه هايم خشک است
اشک هم از منِ بيگانه جداست
به خودم مي گفتم، آن که با من هست تا آخر اين قصه خداست
حال مي پرسم اگر هست، کجاست؟
اگر اينجاست چرا من زِ غم تنهايي، تارم از پود جداست؟
اگر اينجاست چرا گريه خشکم برپاست؟
اگر اينجاست چرا روز و شبم بي فرداست؟
آري، جز خدا هيچ کسي اينجا نيست...
*ليلا*
93/2/8
♡ رها خانم
@};-
♡ رها خانم
ببخشيدا من فقط ي بار حرفام و تکرار مي کنم من عزيز کسي نيستم مفهوم شد؟..........من خيلي خوب هم هستم نيازي ني شما بگي چيکار کنم وا
♡ رها خانم
کوفت؟