شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ نفسي ديگر نيست، بسته راهش را بغض بي صدا مي گريم، به خودم مي خندم اشک در چشمم نيست، گونه هايم خشک است اشک هم از منِ بيگانه جداست به خودم مي گفتم، آن که با من هست تا آخر اين قصه خداست حال مي پرسم اگر هست، کجاست؟ اگر اينجاست چرا من زِ غم تنهايي، تارم از پود جداست؟ اگر اينجاست چرا گريه خشکم برپاست؟ اگر اينجاست چرا روز و شبم بي فرداست؟ آري، جز خدا هيچ کسي اينجا نيست...
ببخشيدا من فقط ي بار حرفام و تکرار مي کنم من عزيز کسي نيستم مفهوم شد؟..........من خيلي خوب هم هستم نيازي ني شما بگي چيکار کنم وا
کوفت؟
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top